جنون روبه رو
بال و پر را –حيف شد– درآسمان گم کرده ام
نه، در آن بالا خودم را ناگهان گم کرده ام
گفته بودم بغضِ سنگين گلو را بشکنم
بر لب غمگين خود شعر روان گم کرده ام
تا شود پُر از تماشای جنون روبرو
چشم را در کوچه های عاشقان گم کرده ام
پت پتِ فانوس من ماند و شب کنعانی ام
ماند پيراهن به دستم، بوی جان گم کرده ام
مُردم و بر باد رفتم در ملال روزها
نعش خود را روی دست اين و آن گم کرده ام
نظرات شما عزیزان: